Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است


همه عمر من نشستم

که ببارد آسمانی

نه ز من دعای باران

نه ز ابر میل یاری

به دلم نشست تیری ز کمان مهربانی

نه به غیر می توان گفت

نه به گوش آشنایی

همه فصل های عمرم به سر آمد و نیامد

نه خزان دلفریبی

نه بهار دلربایی

به دلم فتاده روزی به سر آید این جدایی

نه دو چشم خیس خفتد

نه براید آفتابی...
به خدا سپرده بودم به سفر غریب دل را

نه اجابت دعایی

نه به سینه مانده آهی

چه حکایت غریبی ز دل شکسته گفتم

که یکی نبود جز او

که یکی نمانده باقی...


عاشق گمنام نوشت:

"الهی "
بوی ناب بهشت میدهد همه نام های قشنگ «تو»
میگذارمشان روی زخم های " د لـــــــــــ م"...
گفته بودی« الجَبّار»
یعنی کسی که "جبران می کند" همه شکستگی های "د لــــــ ت"را
گفته بودی « المُصّور»
یعنی کسی که از "تو می سازد" همه آنجه را "ویران" شده است درون "د لـــ ت"
گفته بودی « الشّافی»
یعنی کسی که "شفا" می دهد تمام "زخم های عمیق " ونا علاج این "د لــــ م" را
هوای "د لـــــــ م" سبک می شود ،با زمزمه نام های زیبایت نفس می کشم
در هوای "مهربانی های نابت"...
"الهی"
ممنونم که هستی وبر این "د ل تنها" خدایی می کنی!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۴
  • جلال کریمی


با من همه خلق را تو دشمن کردی

در گوشه ی عزلتم نشیمن کردی

آیا بود آن شبی که من باشم و تو؟

تا با تو بگویم که چه با من کردی

عاشق گمنام نوشت:

آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست

آزار من سوخته چندان هنری نیست

مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان

تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۱
  • جلال کریمی


می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند !!!


عاشق گمنام نوشت:



در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!
پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت
مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس
یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد
زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش
امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد
دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... ( )رفت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۵
  • جلال کریمی


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۱
  • جلال کریمی


آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۰
  • جلال کریمی


توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی

یکی گفت : بلند بگو

گفتم : یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال

گفتم: بازم نمیشه

گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وام

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
" خدا  "

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۸
  • جلال کریمی


چه ساده بودم من...!!!

چه ساده بودم من! ...این روزها پر از سکوتم ، اما سکوتم پر از حرف است .
حرفهایی که جز با زبان سکوت نمی توانم بگویم.

اگر تمام کلمات دنیا راهم برایت بنویسم باز هم مرا نمیفهمی...
چون ندیدی چشمهایم چقدر مات شده این روزها ...
به روی گریه نمیآورم که شب است ...چقدر حماقت میخواهد که آدمی نا امید شود ...

چه ساده بودم من! ...فکر میکردم آنقدر بزرگ شده ام که گریه را از یاد برده ام ،
فکر میکردم آنقدر سخت شده ام که هیچ زمین خوردنی نمیتواند مرا بشکند،
فکر میکردم به هرچه حرف تلخ و نگاه نادرست و طعنه ی تاریک آنقدر عادت کرده ام که میتوانم لبخندی از سر بی قیدی بزنم و در دل بگویم "این نیز بگذرد "

فکر میکردم احمقانه ترین کار دنیا انصراف دادن از ادامه ی راه زندگی است

.فکر میکردم هیچ بن بستی نمیتواند مرا از ادامه ی راه منصرف کند
و هیچ گاه، هیچ گاه از ادامه دادن انصراف نخواهم داد .
فکر میکردم اگر به بن بست بخورم از بیراهه میروم ...اما میروم ،

فکر میکردم آنقدر قوی شده ام که کوله بارم را زمین نگذارم
و اگر لازم شد کوله ی مسافر خسته ای را نیز بر دوش گیرم .
اما..

فهمیدم یک شبه آنقدر کودک شدم
که با هر حرف نادرستی بغض میکنم و روزها شکسته میمانم.

فهمیدم انصراف از ادامه ی زندگی احمقانه ترین کار دنیا نیست ...
من هم ممکن است از ادامه انصراف دهم ...

فهمیدم گاهی تنها یک راه پیش رو داری
و اگر به بن بست برسی هیچ بیراهه ای نمیتواند تو را به مقصد برساند،
فهمیدم گاهی ترس از بیراهه ها و هر آنچه که نمیتواند خوب باشد
قدرت رفتن را ...قدرت ادامه دادن را میگیرد....

فهمیدم زودتر از حد انتظارم خسته میشوم ...
آنقدر خسته که زانوانم خم میشود و به زمین میخورم...

شبی آرزو کردم همه چیز تمام شود ، به هر قیمتی...میفهمی؟! هرقیمتی ...
اما انصراف هم جسارت میخواست که من نداشتم ...
پس ماندم و تنها آرزو کردم که شب بخوابم و صبح زود ...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۸
  • جلال کریمی


خودمو دوست دارم !!!!

چرا ؟؟؟؟

چون با ★ همه ★ میخندم ؛

همه رو ☆ دلداری☆ میدم ؛

نگران * همه* میشم ؛

به همه ¤ اهمیت ¤ میدم ؛

بغض خیلی هارو به خنده تبدیل میکنم ؛

ولی :

×هیچکس×

×هیچ وقت ×

نفهمید تو ♥♡ دلم ♥♡ چی میگذره ...


عاشق گمنام نوشت:


به ما گفتند باید بازی کنید.

گفتیم با کی؟ گفتند با دنیا.

تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟

سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست.

بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد

ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود.

تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت:

نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟

بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من, باقیش با من. ...

پس الهی به امید تو

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۰
  • جلال کریمی


گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار منی شکوه ز آزار مکن

گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید
گفت از من بشنو گوش به اغیار مکن

گفتم از درد دل خویش به جانم ، چه کنم
گفت تا جان شودت درد دل ، اظهار مکن

گفتم اقرار به عشღق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن

گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن

گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن


عاشق گمنام نوشت:

عشق یعنی رفتن از شهر بهار

با دو چشم تر به سوی روزگار

عشق یعنی بی وفایی های یار

عشق یعنی سالها در انتظار


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۱
  • جلال کریمی


بعضی وقت ها

چنان کیشت می کنند

که سال های سال

مات می مانی....


عاشق گمنام نوشت:

بی تو هم می شود

زندگی کرد،

قدم زد،

چای خورد،

فیلم دید

سفر رفت

فقط

بی تو

نمی شود به خواب رفت!

ا م ا

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۲
  • جلال کریمی