Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ،
ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ . . .

ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ،
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ،
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍ . . .

ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻼﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﭽﯿﻨﺪ ،
ﻧﻪ ﺁﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ . .

ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ،
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﭽﯿﻨﺪ !
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ . . . .

ﺧﺪﺍﯼ مهربانم . . .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ،
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ،
ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ،
ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯽ ﺍﻡ . .

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﯼ ،
ﺭﺩ ﻟﺒﻬﺎﯾﺖ ﺭﻭﯼ ﻟﭗ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻡ ،
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . . .



عاشق گمنام نوشت:


باور نمیکنم خدا به کسی بگوید:
" نه...! "
خدا فقط سه پاسخ دارد:
1- چشم....
2- یه کم صبر کن....
3- پیشنهاد بهتری برایت دارم...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۳
  • جلال کریمی


تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود،
یادمان باشد
سنگها نه خرده حسابی باپاهای لنگ دارند
نه قرار و مداری با پاهای سالم!
پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم ...
هر سقوطی
پایان کار نیست…
باران را ببین،
سقوط باران
قشنگترین "آغاز" است


عاشق گمنام نوشت:

امید
دارویی است که
شفا نمی دهد ،

اما درد را قابل تحمل می کند...

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۱
  • جلال کریمی


کسی میگفت سه تا رفیق دارد , یکی برای وقت هایی که حالش خوب نیست و میرود سرش را میگذارد روی شانه اش و مثل ابر بهاری های های میگرید و یکی برای اینکه از آن فاز سنگین بعد گریه هایش در بیاید و زنگ میزند و میروند با یکدیگر به جرز لای دیوار هم میخندند ولی دوست آخریش را بیشتر از همه شان دوست دارد و وقتی پی اش میرود خوب میداند دیگر بار آخریست که برای آن مشکل گریه میکند و حتما راه حلی جالب توی آستینش دارد و همه چیز را با ایده ی بکر و همچون جادو و ذهن خلاقش رفع و رجوع میکند ... خوب که فکر کردم دیدم من هم سه تا دوست دارم که دقیقا همین مراحل را با آنها طی میکنم , مادرم که بی ادعا اشک هایم را در سکوتی زیبا پاک میکند و دخترم دوست خوبی که پایه برای خندیدن و فراموش کردن بلاهاییست که روزگار و قضا و قدر و آدم هایش بر سرمان میاورند و ما هم بیشرمانه به آنها میخندیم و دستش میاندازیم که هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و در آخر

او...


عاشق گمنام نوشت:

ای گوش شنوای حرف های ناگفته ی این دلم ...

ای رفیق بزرگوار من...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴
  • جلال کریمی


دِلم گرفت
وقــتـے دیدم کارگر شهردارے
پشت گارے اش نوشته؛
به کارَم نخند
محــتــاجِ روزگارم....

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۱
  • جلال کریمی

خدای من خودش رنگ ندارد ، آخر میدانید ؟

زلالی ِ نا متناهی که رنگ ندارد !

خدای من یک رنگ ، بی رنگ و زلال است .

خدا ، آن روز که ذره ای از وجودش را در من و تو دمید ،

اجازه ی خیلی چیز هارا داد ،

اجازه داد در آدم های خدایی ، بوئیدنی باشد ،

دیدنی باشد ، لمس کردنی باشد...

همان روز ها بود که خدا اجازه داد رنگی هم باشد !

اما باز هم با این رنگارنگی بی رنگ ست ،

همه ی رنگ های دنیا را هم که جمع کنیم باز هم نِمای بی رنگی دارند .

یک آدم ِ خدایی را تصور کنید ، مثلا ً پدرتان ؛

لبخندش به رنگ گل های یاس است ،

چشمانش به رنگ نیلوفر آبیست ، 

مهر ِ دستانش به رنگ گل های ارکیده

و قلبش به رنگارنگی و ظرافت گل های رز قرمزست !

و آیا این آدم ِ خدایی ، گل خانه ی رنگین کمان ها نیست ؟!

خدا رنگارنگ ست ، در عین بی رنگی ...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۸
  • جلال کریمی


گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند


عاشق گمنام نوشت:


گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۳
  • جلال کریمی


عاشق گمنام نوشت:

حق نداری به کسی دل بدهی الا من
پیش روی تو دو راهست: فقط من یا من...

عاشقم دست خودم نیست، بهم میریزم
که تو هم با بقیه خوب شوی، هم بامن...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۳۰
  • جلال کریمی


 وقتی مریض میشدی و پزشک ازت میپرسید : بیماریت چیه ؟؟؟


 منتظر مادرت میشی ...


 و همیشه جواب دادن رو به اون میسپاری ...


 چرا که میدونی مادرت همون احساسی رو داره که تو داری ... 


 حتی از خودت بیشتر دردت رو احساس می کنه !!!


عاشق گمنام نوشت:

  مرا به کعبه چه حاجت!

  طواف می کنم "مادری" را که برای لمس دستانش هم

 وضو باید گرفت ...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۲
  • جلال کریمی


تورا دختر خانوم می‌نامند .



  مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است…



   دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند



   و نه با اشک و افسون.



   اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد…

 

   تو نه ضعیفی و نه ناتوان،



  چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد.



   اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست .



عاشق گمنام نوشت:




دختر که باشی


  نفس بابایی


  لوس ِ بابایی


  عزیز دردونه بابایی


  حتی اگر بهت نگه .


  دستت رو میذاره روی چشماشو میگه :


 این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی


   خلاصه دختر


   یک کلام ....


   نـــفــــس بـــابــــاســــت ... 



تقدیم به آیلین عزیزم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۲
  • جلال کریمی


ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ

ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ " ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ " ﺷﻮﻧﺪ؛

ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ

و ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛

ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ

اﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!

ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ

ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻳﻚ ﻓﻀﯿﻠﺖ....


عاشق گمنام نوشت:

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من

  عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۸
  • جلال کریمی