Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

ﺣﺎﻟـــــﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺧــــﻮﺏ ﺧـــــــــﻮﺏ...

ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧـــــﻮﺏ هـﺎﯾﯽ ﮐﻪ...

ﻭﻗﺘــــــﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾـــﻢ...

ﺧﻮﺑــــﻢ......

ﺍﺷـــــﮏ هـﺎﯾــــﻢ...

ﺳﺮﺍﺯﯾـــﺮ ﻣﯿﺸــــﻮﺩ...

ﻧﻘﺎﺏ ﺻﻮﺭﺗـــــﻢ ﺑﺎ...

ﻗﻄــــﺮﻩ هـاﯼ ﺍﺷﮑــــــﻢ...

ﺧﯿــــﺲ ﻣﯿﺸـــــﻮﺩ .........

ﺍﻣــــﺎ ﻟﺒﺨﻨـــــﺪﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﮪﺎﯾﻢ...

ﭘــــــﺎﮎ ﻧﻤﯿﺸــــﻮﺩ...

ﻣــــــﻦ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺑـــــﻢ...

ﻓﻘـــــﻂ ﮔﺎهـﯽ ﺍﻭﻗــــــﺎﺕ...

ﻗﻠﺒــــﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺴـــــــﻮﺯﺩ...

ﻧﻔﺴـــﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘــــﺪ!!!

من خــوبم..
.
عالـــی تر از همیشـه...


عاشق گمنام نوشت:


وقتـــــے تموم زنــــــــــدگیت

میشـــــه دنیـــــاے مجــــــــــازے

یعنـــــے از همه ے واقعیت ها

بریــــــــــدی...

  • جلال کریمی

باور آدمهای ساده را خراب نکن
آدمهای ساده
با تو تا ته خط می آیند
و اگر بی معرفتی ببینند،
قهر نمی کنند!
میمیرند
مرگِ پروانه را آیا دیده ای؟
پروانه با یک تلنگر میمیرد ...


عاشق گمنام نوشت:


دلتنگی مثل کوفتگی تصادفه
اولش بدنت گرمه حالیت نیست
ولی یه دفعه دردش شروع میشه

و تازه میفهمی چی به سرت اومده...!!!

  • جلال کریمی


تپش قلب
و نفس کشیدن ملاک نیست!
اگر هنوز توی دلت آرزوهایی هست که
از فکرِ رسیدن بهشون سر ذوق
میای، "زنده‌ای"!


عاشق گمنام نوشت:


لذت دنیا
داشتن کسی است
که دوست داشتنش
حواسی برای آدم نمی گذارد . .

  • جلال کریمی


غریبه بود اشنا شد

عادت شد

عشق شد

هستی شد

روزگار شد

خسته شد

بی وفا شد

دور شد

بیگانه شد

فراموش نشد


عاشق گمنام نوشت:


ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذت شربه مدام ما

  • جلال کریمی


اگه خواستی تکیه بدی

نه به "چهره ها "اعتماد کن ؛
نه به "زبون ها"

به دوتا چیز؛ اما میشه تکیه کرد...

"یکی"مرام و مردونگی
"دومی "ایمان و خداباوری"

بامرام؛ نمک میشناسه
و باایمان ظلم نمیکنه...


عاشق گمنام نوشت:


دوست داشتن کسی که
معنی دوست داشتنت را نفهمد
درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت
برای مادر بزرگت است
تو چانه میزنی و او بافتنی اش را می بافد..."

  • جلال کریمی


یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت


عاشق گمنام نوشت:


ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ
ﯾﮑﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺗﺤﻤﻞ
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ
ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺷِــــﮑﻨﺪ
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﮑﻨﻨﺪ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ
ﺗﮑﻪ ﻫﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﯾﮏ ﻗﺮﻥ ﻋﻤﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ...

  • جلال کریمی

چقدر خوب است ،
کسی بی دلیل تو را دوست داشته باشد
و هنگامی که از او میپرسی
چرا من را دوس داری ؟!
در جواب بگوید
به خدا نمیدانم چرا اما
این را میدانم که وقتی نباشی
اصلا خوب نیستم!!
چقدر خوب است
آدم یکی را داشته باشد که
هر وقت به او فکر میکند
تمام درد هایش را فراموش کند!
و چقدر خوب است
این دوست داشتن های بی دلیل
آدم را آرام و سبک میکند!


عاشق گمنام نوشت:

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
بااشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد

وابستگی ام را به تو باور کردم .

  • جلال کریمی


خالی شده ام

خالی تر از این صندلی ...

خالی تر از این درخت!

که نارنجی دستش را

از روی برگ هایش بر نمی دارد

احساس می کنم

در جهان کوچک من

کسی از زندگی رفته است


عاشق گمنام نوشت:


یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
با صدایش آشنایم کرد و رفت
نوبت اوج رفاقت که رسید
ناگهان تنها رهایم کرد و رفت


  • جلال کریمی

چه ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺁﻣﺪﻧﺖ
ﭼﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻡ
به ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺍﯾﻦﭘﺎﯾﯿﺰ

ﮔﻤﺎﻥ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﻣﻦ
ﺩﻟﺶ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎﯼﺍﯾﻦ ﺗﻘﻮﯾﻢ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩِ ﺗﻠﺦ ﺳﻪ ﻣﺎﻩِ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦﭘﺎﯾﯿﺰ

ﺻﺪﺍﯼ ﻟﻪ ﺷﺪﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼﻋﺎﺑﺮﻫﺎ
ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻭ ﯾﻠﻪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺗﮑﯿﺪﻩ ﻭ ﺗﻠﺦ
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﻓﻀﺎﯼﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﯿﺰ

ﻧﻪ ﭘﺎﯼ ﺭﻓﺘﻨﻢ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ
نه نای ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯼﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ
کجای ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ؟
ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻻﺑﻼﯼﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﯿﺰ

" ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﻧﻮﺍﺧﺖ"
کسی ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪﭘﺎﯼ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﺑﺎﺧﺖ
ﻋﺠﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺮﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺖ
که ﺑﯽ ﺗﻮ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻡ ﭘﺎ ﺑﻪﭘﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﯿﺰ

ﭼﻪ ﺷﺪ؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ؟ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ؟
ﭼﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﺮﺍﻫﺎﺩﻟﯿﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺪ؟
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ
ﭘﮑﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺑﻪ ﺑﻬﻤﻦ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺷﺪ


عاشق گمنام نوشت:


در من ریشه کرده ای
اسمت
که می آید،
گونه هایم گُل می اندازند؛
خنده هایم شکوفه می کنند,
فقط حیف که ندارمت...

  • جلال کریمی


تو را با کمتر کسی
در میان گذاشته ام
تو تنها گنج من هستی
خزانه ایی
که لابه لای این واژه ها
پنهانت کرده ام
در شعر من
اردیبهشت تویی
پرنده”
نگاهت است
یاس بوی پیراهنت
و ماه”
اندام زیبایت
چشم هایت را منظومه شمسی
و موهایت را
گندمزار های غرب نامیده ام
من واژه هایم را
چون نقشه ایی
برای یافتن تو
کنار هم چیده ام
کاشفان عشق
بعد ها از ما خواهند گفت
در وصف زیباییت
قلم ها خواهند زد
و دلتنگی من
مثال خوبی خواهد شد
آخر میدانی
دلتنگیم دائما
حال نهنگی به ساحل نشسته را دارد
اکنون که برگشته ایی
باور کن
ریه های من
بازدم نفسهایت را
کم آورده اند…


عاشق گمنام نوشت:

عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد
سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد

  • جلال کریمی