Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

درست مثل وقتی که عاشقت شدم,
باران می بارد...

فکر کنم دوباره کسی,
عاشقت شده...!


عاشق گمنام نوشت:

اسمون دل من ابری شده وا نمیشه

شب تاریک دل من نمیره رو به سپیدی

دل بریدم از همه عالم و دنیا

اما از رنگ و ریا دل نبریدی

  • جلال کریمی


لـحـظه ها
تنـــها مهاجرانی هستند کــــه
هرگـــز باز نخواهنــد گشت
پس
شــاد زندگی کنید
وشادی را هدیه بدهید...


عاشق گمنام نوشت:


اون لبخندی که برای پنهان کردن
دردت میزنی،

لبخند خداست به بنده اش

اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه
تمام مشکلاتو حل میکنه

  • جلال کریمی

میان آرزوی تو
و معجزه خداوند

دیواری است
به نام " اعتماد "

اگر دوست داری
به آرزویت برسی

با تمام وجود
به او "اعتماد" ڪن


عاشق گمنام نوشت:

منم و دوری از چشم تو و خون جگری
چه شود بر من مسکین بنمایی نظری

  • جلال کریمی


یک حرف؛،،،
یک زمستان
آدم را گرم نگه می دارد...!!!

و بعضی اوقات هم
یک حرف...
یک عــمر
آدم را ســـرد می کند!!!!

حرف ها چه کارها
که نمی کنند!!!!

عاشق گمنام نوشت:


مراقب حرفهایمان باشیم

  • جلال کریمی


ما را که تـــ♡ــو منظوری!
خاطــــر نرود جایــی ....

  • جلال کریمی


خداوندا ...
خداوندا تو میدانی
که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین ؛ انسانم

خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم

تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع کن ...

یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من . . .


عاشق گمنام نوشت:


شبی همراه با یاد خدا داشته باشید

  • جلال کریمی


نه آرامشت را
به چشمـﮯ
وابسته کن،
نه دستت را
به گرماے دستـﮯ
دلـــــــــخوش…
چشمها بسته میشوند و
دستــها مشت میشوند…
و تو مـﮯمانـﮯ و
یک
دنــــــــیا
تــــــــــنهائی…


عاشق گمنام نوشت:


هوا خیس است
و شهر بوی تمام خاطره های پاییز را گرفته است...

سردت که شد،
دستانت را "ها" کن
به رسم همان روزهای بچگی....


  • جلال کریمی


ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﻇﻠﻤﺖ ﺷﺐ، ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﭙﯿﭽﺪ
ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﮑﻞ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﮐﺎﺵ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﻘﻂ، ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺗﺎﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺷﻮﺩ
و ﺗﻮ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﯽ
و ﺩﻟﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ، ﯾﮏ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ...


عاشق گمنام نوشت:

هوا سردست اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب می‌بینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم ...

  • جلال کریمی



من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری!
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستــان نیستم، عاشــــق تــــــوام ...


عاشق گمنام نوشت:

در آغوش من خفته ای
و پیش از خوابیدن گفته ای
خواب بستنی ببین
و پیش از گفتن
مرا بوسیده ای
با طعم سیب
و پیش از بوسیدن
یک دور تمام مرا در باغ نارنج وترنج گردانده ای
آرامش قشنگم!
و حالا من
با خیال تو برگشته ام
در آشتفگی موهات
بستنی می خورم
و خواب تو را می بینم ...

  • جلال کریمی


پرسید پاییز را دوست داری ؟!
گفتم فصل باشد نه
وصل باشد چرا که نه !
من از میان فصل های شما
وصل_پاییز را دوست دارم فقط ...
وصل تو، پاییز من …


عاشق گمنام نوشت:

سالهاست این ترازوی دو کفه
تعادل ندارد
دست خالی,دلِ پر .!

  • جلال کریمی