Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹۹ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


سلام ای عشق دیروزی، منم آن رفته از یادی
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی

سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من، امیدی رفته بر بادی

به خاطر داریَم آیا ؟ به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی، که از چشمم نیفتادی

اسیر عشق من بودی، زمانی...لحظه ای...روزی
رهایت کردم و گفتم : پرستویم تو آزادی!

نوشتی : بی تو میمیرم، خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است، ببین حالا چه آبادی!!

سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی، شبیه ِ داد و فریادی

حقیقت زهر تلخی بود، که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر بودی, تو شیرینی ِ فرهادی...


عاشق گمنام نوشت:

اما ...

برای من

هرشب بی تو

یــلـداسـت ...

منی که

زیر حافظ چشمانت

یادت را دانه دانه می‌کنم .


  • جلال کریمی


عشق همانند یک شاخه رز،

ظریف وشکننده است کوچکترین بادها می تواند باعث آزارش شود

پس به خوبی ازاومحافظت کن .

عشق مثل خورشید است هر وقت بتابد به وجودت گرما می بخشد.

عشق ممکن است برای همیشه و یا فقط یک روز مهمان تو باشد.

پس قدر و منزلش را بدان!


عاشق گمنام نوشت:

من آن روزی که گفتم عشق رادیدم،نفهمیدم

که عشق اول وآخرتویی عشق آفرینا،

من خطاکردم.

  • جلال کریمی

ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ؛ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﺯﺩ؛ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ !...
 ﻛﺎﺭﯼ ﻧﻜﻦ ! ﭼﻴﺰﯼ ﻧﮕﻮ ...
ﻋﺸﻖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﻴﺴﺖ ...
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ...
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﻧﻜﻦ !
ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ؛ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻦ؛
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ؛
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﻳﺰ؛
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ ...
ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ، ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﺎﺵ .
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ،ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ،
ﺩﺭﺩ ﺑﻜﺶ،ﺣﺴﺮﺕ ﺑﺨﻮﺭ، ﻭ ﺑﺎﺯ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ
ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺎﺯ ﭘﺮ ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ !
  ﻟﺐ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﯼ


عاشق گمنام نوشت:

می روم دل را در این ویرانه ها جا می گذارم 
  خویش را در انزوای درد تنها می گذارم 
  خلوتی دارم که در آن با خیالی کودکانه 
  گاهگاهی عشق را دزدانه آنجا می گذارم 
  باز می ترسم ز طغیان گناهی که نکردم !!!
نا گزیر از عشق بر احساس خود پا می گذارم

  • جلال کریمی

ای که با عطر تنت شور به جانم دادی
حس بوییدن گل را به خزانم دادی

تشنه لب بودم و مستانه مرا بوسیدی
باغ انگور به صحرای لبانم دادی

من کجا شوق غزلخوانی و آواز کجا
این چه رقصی است که تو یاد زبانم دادی

با نگاهی که پر از قافیه و ایجاز است
رونقی تازه به آهنگ بیانم دادی

بی خدا بودم و از قبله ی دل رو گردان
آمدی معجزه را خوب نشانم دادی

آنقدر محو تماشات شدم تا اینکه
صبحت زیبا یت به آوای عشقم دادی

آسمان رنگ از آن چشم زیبا تو باخت
جلوه ای ناب به تن پوش جهانم دادی


عاشق گمنام نوشت:

غم دریا دلان را با که گوییم
کجا غمخوار دریا دل بجوییم
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشوییم

  • جلال کریمی



برگرد....
اینجا...
من و یادم فقط تو را میخوهند...
برگرد تا دنیایم را به پایت بریزم
فقط برگرد...


عاشق گمنام نوشت:

نمیخواهم خاطره ی فردایم شوی
امروز من باش...
حتی لحظه ای...

  • جلال کریمی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم


عاشق گمنام نوشت:

جنس من از آهن و از سنگ نیست

من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست

حال دل از من نمیپرسی چرا

حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست

  • جلال کریمی


مثل گل باش

ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺮﻭﯾﻨﺪ ﻋﻄﺮ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ آنجا ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ آنها ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ
ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﭼﻪ ﻧﮕﺬﺭﺩ
ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻮﺩن
ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ.
 

عاشق گمنام نوشت:

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ
و بی هیچ توقعی لبخند میزنند ومهربانند
تقدیم به آنهایی که بی توقع مهربانند…

  • جلال کریمی


پروردگارا....

اگر باعث "آزردگی "کسی شدم
به من "قدرت عذرخواهی "بده


عاشق گمنام نوشت:

اگر دیگران "مرا "آزردند "
به من "قدرت بخشش "بده....

  • جلال کریمی


یک سبد گلهای زیبا مال تو

این همه دلهای شیدا مال تو

من ندارم هیچ اما هرچه هست

با تمام دلخوشی ها مال تو

این غزلها را که با نام تو است

با تمام مثنوی ها مال تو

چشمهای روشن و بارانی ام

با همه چشمان دیبا مال تو

قلب عاشق پیشه ام را با همه

عشق و احساس فریبا مال تو

من ندارم جزء دل دیوانه ام

این دل غمخوار تنها مال تو


عاشق گمنام نوشت:

مـــــــے نویســــــــــم

بــــــــه نــــام عشـــــــــــــــــــق…

بــــــه نـــام دل…
بــــــه حرمــــــــــت این لـــــــحظـــــــــــه های

بــــــــے تڪـــــــــــــرار

بــــــه شـــــــــــوق تـــــــــــــــــــــو

بــــــــه نام عشـــــــــــــــــــق

مــــــــے نویســـــــــــــم

  • جلال کریمی


ﺍﺯ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ :
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ ﮐﺴﻲ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ؟

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ :
ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﮕﻔﺖ ﭼﻪ ؟

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ.


عاشق گمنام نوشت:


زندگی کردن با مردم این دنیا همچون

دویدن در گله اسب است..

تا میتازی با تو میتازند.

زمین که خوردی انهایی که جلوتر بودند..

هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.

و انهایی که عقب بودند به داغ روزهایی

که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد!

  • جلال کریمی