- ۰۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۷
تنهایی بد است
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را
با آدم هایی پر کنی
آدم هایی بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن
یک چراغ بستگی دارد ...!
عطرها بی رحم ترین عنصر زمین اند . . .
بی آنکه بخواهی میبرنت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی …
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
ببار بارون که من تنها ترین تنهای این دنیام
ببار بارون که پاک شه غصه از روزام
ببار بارون که من خسته ترین خسته ی این دنیام
ببار بارون تا در شه خستگی از پام
ببار بارون که من شیدا ترین شیدای این دنیام
ببار بارون تا مجنون کم بیاره از دردام
ببار بارون که من عاشق ترین عاشق این دنیام
ببار بارون،چیو کم داری جز اشکام؟
مــیخواهـــــم راحت بــــــاشـــم ...
بـــــی جــســارت و بــــی خـجــالـــت ...
در جــــــواب چــــه خـــــبرهــا ؟
چـــــشمانـــــم را بــــبنـــدم و بــگویــــــم :
عــــــــــاشـــقـــــــــی ...
ســــــــاده نگـــــــــذر...
به یــــــــاد داشتــــه باش..
"ایــــــــن" دلـــــنوشته ها را....
یـــک " دل " نوشـــته است....!
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن...