- ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۲۳
تنها یک روز در سراسر حیات کافی است،
نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور،
چرا که از دست رفته است،
در غم آینده نیز مباش،
چرا که هنوز فرا نرسیده است،
زندگی را در همین لحظه بگذران،
و آن را چنان زیبا بیافرین
که ارزش بیاد ماندن را داشته باشد.
زندگی گره ای نیست که در جستجوی گشودن آن باشیم؛
عاشق گمنام نوشت:
زندگی واقعیتی است که باید آن را تجربه کرد!
اگه تونستی بدون اینکه
کسی را لمس کنی عاشقش بشی
اون موقع می فهمی
لـــیـــاقـــت عـــشــــقــــو داری !!!
عاشق گمنام نوشت:
خانه ای در دلم است
سقفش همه گل
پنجره هایش به مصفایی عشق
بوی مهتاب در آن جاری و پر
بر در خانه ی حساس دلم
جمله ای حک کردم :
تا نشد عاشق خالص پیدا
عاشقی ممنوع است !!!
گرمـی دستهـــای تــــو
آتشــی است که بـا آن
تمام وجـودم را گرم خواهم کرد
حتـــی در سرمــای زمستــــان
واین یعنی همان دوست داشتن
و مـــن بـــرای دوســـت داشتن
دلیــــل نمـــی خواهــــم
همـــین دستهـــای تـــو کـــافــــــی است
عاشق گمنام نوشت:
اندوه من اینست که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم....
بـــاران
آبرویم را خرید
شبیه مردی که گریه نمیکند
به خانه برگشتم ...
یادت باشد دلت که شکست،
سرت را بالا بگیر،
تلافی نکن،
شرمگین نباش،
حواست باشد،
دل شکسته گوشه هایش تیز است!
مبادا که دل و دست
آدمی را که روزی دلدارت بود،
زخمی کنی به کینه…
مبادا که فراموش کنی،
روزی شادیش آرزویت بود!
صبور باش و ساکت،
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر…
از آدم ها بگذر دلت را بزرگتر کن،
ناراحت نباش که چرا جاده رفاقت
با تو همیشه یک طرفه است!
عاشق گمنام نوشت:
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای،
و بدهکار خودت،
رفاقتت و خدایت نیستی،
وجدانت که آسوده باشد کفایت میکند
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد.
خار خندید و به گل گفت: سلام
و جوابی نشنید.
خار رنجید ولی هیچ نگفت،
صبح فردا که رسید،
خار با شبنمی از خواب پرید،
گل صمیمانه به او گفت: سلام.
ساعتی چند گذشت،
گل چه زیبا شده بود.
عاشق گمنام نوشت:
دست بی رحمی آمد نزدیک...
گل سراسیمه ز وحشت افسرد...
و برفت خار در آن دست پلید...
و گل از مرگ رهید...
اولین تیر نگاهت به تنم، یادت هست؟
آخرین لحظه ی پرپر زدنم، یادت هست؟
دوستت دارم و این جمله به تو گفتم و هیچ
معنی و مصدر و اصل سخنم، یادت هست؟
وقتی آن لحظه به تو دست تکان میدادم
حالت ساحل دریا شدنم، یادت هست؟
قند و شیرینی و سرخی لب و عشوه گری
سرخی خون دلم بر کفنم، یادت هست؟
یاد آر آن دم آخر که به تو می گفتم
بی تو بیمارم و زندان تنم، یادت هست؟
تو به مه خیره و من خیره به رخسار مهت
دلبر مه رخ و سیمین بدنم، یادت هست؟
عاشق گمنام نوشت:
اولین تیر نگاهت به تنم یادم ماند
گفته بودی که دلت می شکنم، یادت هست؟!!!