چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ
غنچه از خواب پرید...
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد.
خار خندید و به گل گفت: سلام
و جوابی نشنید.
خار رنجید ولی هیچ نگفت،
صبح فردا که رسید،
خار با شبنمی از خواب پرید،
گل صمیمانه به او گفت: سلام.
ساعتی چند گذشت،
گل چه زیبا شده بود.
عاشق گمنام نوشت:
دست بی رحمی آمد نزدیک...
گل سراسیمه ز وحشت افسرد...
و برفت خار در آن دست پلید...
و گل از مرگ رهید...
- ۹۴/۱۰/۰۹