يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ب.ظ
ای که...
ای که با عطر تنت شور به جانم دادی
حس بوییدن گل را به خزانم دادی
تشنه لب بودم و مستانه مرا بوسیدی
باغ انگور به صحرای لبانم دادی
من کجا شوق غزلخوانی و آواز کجا
این چه رقصی است که تو یاد زبانم دادی
با نگاهی که پر از قافیه و ایجاز است
رونقی تازه به آهنگ بیانم دادی
بی خدا بودم و از قبله ی دل رو گردان
آمدی معجزه را خوب نشانم دادی
آنقدر محو تماشات شدم تا اینکه
صبحت زیبا یت به آوای عشقم دادی
آسمان رنگ از آن چشم زیبا تو باخت
جلوه ای ناب به تن پوش جهانم دادی
عاشق گمنام نوشت:
غم دریا دلان را با که گوییم
کجا غمخوار دریا دل بجوییم
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشوییم
- ۹۴/۱۰/۱۳