- ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۰
ای دل به کمال عشق آراستمت
از هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که میخواستمت
ای عشق غم تو سوخت بسیار مرا
آویخت مسیحوار بر دار مرا
چندان که دلت خواست بیازار مرا
مگذار مرا ز دست مگذار مرا
ای عشق پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته راه پنداشتمت
ای چشـــــم سیاه، آه ای چشــــم سیاه
آتش بودی نگاه پنداشتمت
با یاد تو لبریز کنم جامم را
نام تو شکرریز کند کامم را
ای عشق تو برده تاب و آرامم را
در جام تهی ببین سرانجامم را
ای دل به کمال عشق آراستمت
از هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که میخواستمت
عاشق گمنام نوشت:
دِلْ به دِلَْبر دادم و ،دلدار ،دلْ را ، دلْ ندید
دلْ به دلبر دلْ سپرد ،دلدار ،پا از دلْ کشید
دلْ به دنبال دِلَشْ ،دلْ دلْ کنان ، دلْخونِ دل ْ
دلْ ز دلبر خواستم ، دلبر ،دلْ از این دلْ برید
هرگاه عیبی در من دیدی، به خودم خبر بده نه کسی دیگر را،
چون تغییر آن دست من است!!
کار اولت ثواب دارد و نصیحت است،
اما گزینه دوم غیبت است و گناه است.
چرا موقعی که چیز منفی در کسی می بینیم،
جز خودش همه را خبر می دهیم؟؟؟
ما شهرت را با صحبت کردن در مورد یکدیگر می دانیم نه با یکدیگر!!!
جمله ای که بر یک هتل نوشته بود شگفت زده ام کرد:
" اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو و گرنه با خود ما بگو"
بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان برود !!!
نصیحت کن اما رسوا نکن!!!
سرزنش کن اما جریحه دار نکن!!!
عاشق گمنام نوشت:
بهشت وعده دور از دسترسی نیست اگر بی بهانه خوب باشیم
سلام ای عشق دیروزی، منم آن رفته از یادی
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من، امیدی رفته بر بادی
به خاطر داریَم آیا ؟ به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی، که از چشمم نیفتادی
اسیر عشق من بودی، زمانی...لحظه ای...روزی
رهایت کردم و گفتم : پرستویم تو آزادی!
نوشتی : بی تو میمیرم، خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است، ببین حالا چه آبادی!!
سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی، شبیه ِ داد و فریادی
حقیقت زهر تلخی بود، که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر بودی, تو شیرینی ِ فرهادی...
عاشق گمنام نوشت:
اما ...
برای من
هرشب بی تو
یــلـداسـت ...
منی که
زیر حافظ چشمانت
یادت را دانه دانه میکنم .
عشق همانند یک شاخه رز،
ظریف وشکننده است کوچکترین بادها می تواند باعث آزارش شود
پس به خوبی ازاومحافظت کن .
عشق مثل خورشید است هر وقت بتابد به وجودت گرما می بخشد.
عشق ممکن است برای همیشه و یا فقط یک روز مهمان تو باشد.
پس قدر و منزلش را بدان!
عاشق گمنام نوشت:
من آن روزی که گفتم عشق رادیدم،نفهمیدم
که عشق اول وآخرتویی عشق آفرینا،
من خطاکردم.
ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ؛ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﺯﺩ؛ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ !...
ﻛﺎﺭﯼ ﻧﻜﻦ ! ﭼﻴﺰﯼ ﻧﮕﻮ ...
ﻋﺸﻖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﻴﺴﺖ ...
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ...
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﻧﻜﻦ !
ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ؛ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻦ؛
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ؛
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﻳﺰ؛
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ ...
ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ، ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﺎﺵ .
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ،ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ،
ﺩﺭﺩ ﺑﻜﺶ،ﺣﺴﺮﺕ ﺑﺨﻮﺭ، ﻭ ﺑﺎﺯ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ
ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺎﺯ ﭘﺮ ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ !
ﻟﺐ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﯼ
عاشق گمنام نوشت:
می روم دل را در این ویرانه ها جا می گذارم
خویش را در انزوای درد تنها می گذارم
خلوتی دارم که در آن با خیالی کودکانه
گاهگاهی عشق را دزدانه آنجا می گذارم
باز می ترسم ز طغیان گناهی که نکردم !!!
نا گزیر از عشق بر احساس خود پا می گذارم