Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است

 

من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

 

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!

 

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

 

گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است


عاشق گمنام نوشت:


خیالت تخت ...



پرگار نگاهم ، تنها حول چشم های تو می گردد

 

تمام آرزوهایم را نذررسیدن به تو کرده ام ...
  • جلال کریمی


شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

 

اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست

 

شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست



کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست


عاشق گمنام نوشت:


استجابت دعایم هستی یا پاداش صبوری ام

 

عاجزم از تشخیص ...


تنها میدانم ...

 

هوای دلتنگی هایم پر شده از عطر حضور تــو ....

 


  • جلال کریمی


پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید

 من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد

بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم

پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید


عاشق گمنام نوشت:


نه ساعت

آغازم می کند

نه تقویم

پایانم می دهد

لحظه شمار اتفاقی هستم که نمی افتد...

  • جلال کریمی


همیشه میگن سکوت علامت رضاست…

اما من میگم نه!…

بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی…

بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری…

گاهی موقع ها سکوت یه اعتراضه…

اما بیشتر وقتا…

سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه…


عاشق گمنام نوشت:

هیچکس نمی تواند ما را شاد کند جز خودمان اگر بخواهیم

  • جلال کریمی

تقدیر من این بود که در بند تو باشم
دیوانه ی دیوانه ی لبخند تو باشم

چنگیزترین نادر من باشی و من هم
ای نادره ی شهر، سمرقند تو باشم

تو نقشه بریزی که چطور مال تو باشم
من عاشق این حیله و ترفند تو باشم

ای کاش که مانند مه صبح بهاری
پیچیده در آغوش دماوند تو باشم

انگشت نمایی و جنون و غم و... کم بود؟!
دیگر چه کنم تا که خوشایند تو باشم؟!


عاشق گمام نوشت:

چه کسی میداند ؟!
شاید در آسمان بسیاری هستند...
که داشان بخواهد تا ..
به زمین بیایند...
و طعم عشق و بندگی را بچشند!
و ما اینجا ...
بی خیال از خدا
ویران و حیرانیم ...

  • جلال کریمی


چہ حس خوبیہ

وقتۍ دستاشو

قفڸ میڪنہ تو دستاتو

میگہ:تا آخرش ڪنارتم

نبینم غصہ ۍ چیزۍ رو

بخورۍ عشــღــق مڹ


عاشق گمنام نوشت:


بیاموزبه من
که لحظه هادرگذرند.
بیاموز به من که
هیچ حالتی پایدارنیست
که می گذرد
اگر درسختی ام
اگردلتنگم
و در تمام این لحظه ها تودر کنار منی

  • جلال کریمی



خوشا آنان که دردامت اسیرند
به رخساردل آرایت بصیرند
مکن از بین ما گلچین که گفتند:
کریمان، خوب و بد با هم پذیرند

  • جلال کریمی


.,¸.,¸آرام جانم´¨`.,¸
در خاطرت بماند
اینجا یک نفر هر روز
با خیالت نفس می کشد
با تصور دستانت گرم می شود
با دیدن چشمانت از پشت این عکس ها
جان می گیرد
با فکر خنده هایت می خندد
در خاطرت بماند
این جا هرشب
یک نفر قبل از خواب
خاطره هایت را به آغوش می کشد
برایت عاشقانه می نویسد
از همین دور دلش برای خنده هایت ضعف می رود
در خاطرت بماند
هنوز هم وقتی
حرفی از عشق
از دوست داشتن می شود
نام تو دلش را قلقلک می دهد
و تبسم می کند
از آن تبسم هایی که دست خودت نیست
حواست هم نیست
اما شیرینیش تا مدت ها روی دلت می ماند
در خاطرت بماند
اینجا یک نفر دلش همیشه جایی است که تو آنجایی
حتی از نوشتن نامت ذوق می کند
کلافگی هایت بی قرارش می کند
و تو این را به خاطرت بسپار
اینجا یک نفر مانده
پای تمام حرف هایش
پای تمام دوستت دارم هایش
پای تمام قول هایش
پای تمام خواستنت
پای نیامدنت...℘!
همین...................../


عاشق گمنام نوشت:


‍ گر یار زند بر دف و صد غصه براند
من نیز غزل گویم و تا یار بخواند...

چرخی بزنم ، هو بکشم با دم سازش
صد باده بیارم که در آن حال بماند...

  • جلال کریمی


خیال من
میز دو نفره ای ست
که جایت
همیشه رو به رویم خالی ست
و من همیشه فنچانم را
لبالبِ چشمانت
در صدای بارانی نوشیده ام
که می گوید
تو نمی آئی
و من
با چشم های دستِ خالی
خودم را ترک می کنم


عاشق گمنام نوشت:

برمیگردم ...
اما شبیه ساعتی شنی
و فرومیریزم
از تماشای جای خالی ات . . .


  • جلال کریمی


فـــرو ریختم...
آنگـــاه که دانستم .....
دلت کسی را........
دوست داشت........
که من نبودم.......!!!!


عاشق گمنام نوشت:

شبیه مه شده بودی!!
نه میشد در آغوشت گرفت..
و نه آنسوی تو را دید..
تنها میشد،،
در تو گم شد که شدم..!!

  • جلال کریمی