برای قلبم
چه طرحی بریزم
تا عاشقت نباشد؟
لبانم را
چه بیاموزم
که تو را نبوسد
و طاقتم را
که دندان بر جگر بگذارد؟
به شعرم چه بگویم
که منتظرم باشد
تا بعد؟
و حال آنکه
روزی که تو را نبینم
بی نهایت است...
عاشق گمنام نوشت:
عشق آدم را داغ می کند
و دوست داشتن آدم را پخته
هر داغی یک روز سرد می شود
ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود …
باید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست !
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد...
عاشق گمنام نوشت:
مواظب رایحه
حرفهایمان باشیم
رایحه حرفهایمان تا
ساعتها روی جان وتن می نشیند
تاسالها درخاطره ها
جاخوش میکند
عطرحرفهایمان هرچه باشد
تندوتلخ،گرم وشیرین و...
مارادرخاطره هابه
یادمیآورد
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم و باختن ها و صدای شکستن را
نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین بارانیــــــــــم
عاشق گمنام نوشت:
حال عجیبی دارم این روزا
ابری شدم نزدیک بارونم
چندتا بهارو برنمیگردی
چند ساله درگیر زمستون...
همانقدر که مسخره می کنیم ، احترام نمی گذاریم
همانقدر که اشتباه میکنیم ، تفکر نمیکنیم
همانقدر که عیب میبینیم ، برطرف نمی کنیم
همانقدر که از رونق می اندازیم ، رونق نمی بخشیم
همانقدر که کینه به دل می گیریم ، محبت نمی کنیم
همانقدر که حرف میزنیم ، عمل نمی کنیم
همانقدر که می گریانیم ، شاد نمیکنیم
همانقدر که ویران میکنیم ، آباد نمیکنیم
همانقدر که کهنه میکنیم ، تازگی نمی بخشیم
همانقدر که دور میشویم ، نزدیک نمی کنیم
همانقدر که آلوده میکنیم ، پاک نمیکنیم
عاشق گمنام نوشت:
همیشه دیگران مقصرند ، ما گناه نمیکنیم ...