- ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۱
خدای من خودش رنگ ندارد ، آخر میدانید ؟
زلالی ِ نا متناهی که رنگ ندارد !
خدای من یک رنگ ، بی رنگ و زلال است .
خدا ، آن روز که ذره ای از وجودش را در من و تو دمید ،
اجازه ی خیلی چیز هارا داد ،
اجازه داد در آدم های خدایی ، بوئیدنی باشد ،
دیدنی باشد ، لمس کردنی باشد...
همان روز ها بود که خدا اجازه داد رنگی هم باشد !
اما باز هم با این رنگارنگی بی رنگ ست ،
همه ی رنگ های دنیا را هم که جمع کنیم باز هم نِمای بی رنگی دارند .
یک آدم ِ خدایی را تصور کنید ، مثلا ً پدرتان ؛
لبخندش به رنگ گل های یاس است ،
چشمانش به رنگ نیلوفر آبیست ،
مهر ِ دستانش به رنگ گل های ارکیده
و قلبش به رنگارنگی و ظرافت گل های رز قرمزست !
و آیا این آدم ِ خدایی ، گل خانه ی رنگین کمان ها نیست ؟!
خدا رنگارنگ ست ، در عین بی رنگی ...
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
عاشق گمنام نوشت:
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
وقتی مریض میشدی و پزشک ازت میپرسید : بیماریت چیه ؟؟؟
منتظر مادرت میشی ...
و همیشه جواب دادن رو به اون میسپاری ...
چرا که میدونی مادرت همون احساسی رو داره که تو داری ...
حتی از خودت بیشتر دردت رو احساس می کنه !!!
عاشق گمنام نوشت:
مرا به کعبه چه حاجت!
طواف می کنم "مادری" را که برای لمس دستانش هم
وضو باید گرفت ...
تورا دختر خانوم مینامند .
مضمونی که جذابیتش نفسگیر است…
دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند
و نه با اشک و افسون.
اما تمام اینها را هم در برمیگیرد…
تو نه ضعیفی و نه ناتوان،
چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد.
اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست .
عاشق گمنام نوشت:
دختر که باشی
نفس بابایی
لوس ِ بابایی
عزیز دردونه بابایی
حتی اگر بهت نگه .
دستت رو میذاره روی چشماشو میگه :
این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی
خلاصه دختر
یک کلام ....
نـــفــــس بـــابــــاســــت ...
تقدیم به آیلین عزیزم
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ " ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ " ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ
و ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛
ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ
اﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ
ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻳﻚ ﻓﻀﯿﻠﺖ....
عاشق گمنام نوشت:
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من
عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت
تا خدا هست
کسی تنها نیست
من اگر گم شده ام
تو اگر خسته شدی
در پس پرده اشک من و تو
مامن گرم خداست
او همین جاست
کنار من و تو
سال ها منتظر است
تا به سویش بدویم از سر شوق
تا صدایش بزنیم از سر عجز
و بفهمیم که او مونس واقعی خلوت ماست....
عاشق گمنمام نوشت:
خدای مهربانم !
از امروز تمامی مشکلاتم را با مداد می نویسم
و نعمتهایم را با خودکار !
می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت
پاک خواهی کرد . . .
نــــــــــفــــــرآخــــــــــر شـــــــــدن خــــیــــلـــــــی راحــــــتـــــــــــه ،...
فقیر بودن
تنبل بودن
بدبخت بودن
خیلی راحته ، اما تو به دنیا نیومدی که فقیر باشی ، تو به دنیا نیومدی که بدبخت باشی ، تو به دنیا نیومدی که ضعیف باشی
از هر لحظه برای خوشبختی و حرکت استفاده کن ، اصلا مهم نیست که قبلا چه کسی بودی
از همین الان شروع کن و همه چیز رو تغییر بده
یادت باشه هیچکس به جز خودت مسوولِ زندگیِ تو نیست ، نه پدرت نه مادرت و نه هیچ کس ِ دیگه
عاشق گمنام نوشت:
اولین قدم برایِ تغییر ، پذیرفتنِ تمامِ مسولیتِ زندگیته