شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ب.ظ
نمیدانم عشق چه جور است!!!
نمیدانم عشق چه جور است!!
ولی ...
من به تو ...
"حس عجیبی" دارم!
حس یک تشنه به آب ...
حس ابری که،پر از باران است ...
حس قلبی که پر از تشویش است ...
حس دستی که در دست ...
حس عکسی در قاب ...
حس ماهی در آب ...
حس شرمی زیبا که در گونه ات پیداست..
حس قلبی نالان ...
عشق من بی پایان ...
حس پرواز پرنده ،تا اوج ...
حس خوابی آرام ، پر ز رویای بهار ...
حس رفتن تا " تو" ...
" عشق" باید که چنین حس عجیبی باشد.
عاشق گمنام نوشت:
تو
بیبدیل بودی
اما ،
من
فراوان و بیهوده...
و تلخی قصه از اینجا آغاز میشد!
از من گذشتی
مثل ماه
از پنجرههای تاریک...
تو
همه چیز من بودی
و من
هیچ چیز تو نبودم...
- ۹۴/۱۰/۱۹