شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ
منم یه عابرم...
کجای این شهر قدم میزنی امشب ؟!
بگو ، میخواهم اتفاقی شال و کلاه کنم ،
باران را در کیفم بگذارم ، لبخند را در دستم بفشارم ،
همه ی آن شوقی را که برای دیدنت دارم را بگذارم زیر پایم ،
خیلی اتفاقی و بی توجه به تو ، از کنارت رد شوم !
نمیخواهم بایستم به تماشای چشمانت !
یا مثلا ً خواهش نمیکنم برای گرفتن دست هایت !
فقط از کنارت رد شوم !
همین ...
عاشق گمنام نوشت:
من اختیار نکردم به جز تو یارِ دگر
به غیرِ گریه که آن هم در اختیارم نیست
- ۹۵/۰۲/۰۴