غریبه بود اشنا شد عادت شد عشق شد هستی شد روزگار شد خسته شد بی وفا شد دور شد بیگانه شد فراموش نشد
عاشق گمنام نوشت:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شربه مدام ما