جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ
"صاف"باشد...
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
به خدا درد کمی نیست که با پای خودت
بدنت را بکشانی به سر دار خودت
کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد
بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت
درد یعنی لحظاتی به دلت پشت کنی
بشوی شاعر و یک عمر بدهکار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!
بگذاری برود در پی خوشبختی خود
و تو لذت ببری از غم و آزار خودت
درد یعنی بروی ، دردسرش کم بشود
بشوی عابر آواره ی افکار خودت
اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت...
عاشق گمنام نوشت:
من دنبال کسی میگردم که...
نه "انسان" باشد
نه "دوست"
نه" رفیق صمیمی"
تنها
"صاف"باشد و"صادق"
پشت سایه اش
" خنجری "نباشد
برای"دریدن"هیچ نگوید
همان باشد که"سایه اش"می گوید
"صاف و یکرنگ"
- ۹۵/۰۵/۰۱