چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ
بی خبر...
ای شکوه بی کران اندوه من !
آسمان ، دریای جنگل ، کوه من !
گم شدی ای نیمه ی سیب دلم
ای منِ من ! ای تمام روح من !
ای تو لنگرگاه تسکین دلم !
ساحل من ، کشتی من ، نوح من
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من :
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من
عاشق گمنام نوشت:
به بند کفش هایت گـــره زده بودم
که هر جا رفتـی
دلم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پا برهنه می روی
و بی خبر…
- ۹۵/۰۲/۲۹