- ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۳
ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
ای شش جهت ز نورت چون آینهست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نهای گسسته از تو کجا گریزم
عاشق گمنام نوشت:
همیشه کسےوجوددارد
که سرراهتان سنگ
پرتاب کنداین به شمابستگےدارد
که باآن سنگها
چه میسازیدپل یادیوار!؟
شمامعمارزندگیتان
هستید
معمارخوبی باشید...
نگران نباش
حال من خوب است " بزرگ شده ام..."
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم!
آموخته ام...
که این فاصله های کوتاه بین لبخند و اشک نامش " زندگیست "
آموخته ام که دیگر دلم برای " بودن " تنگ نشود...
راستی دروغ گفتن را نیز خوب یاد گرفته ام...
" حال من خوب است"....
خوب خوب!
عاشق گمنام نوشت:
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گر چه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
همیشه گفت اند دعا در حق دیگری زود تر مستجاب می شود ...
حتی خدا هم این همدلی را دوست دارد....
گاهی بی هیچ دلیلی خوشحال هستید و حالِ خوبی دارید...
یقین بدانید کسی برایتان دعا کرده است...
عاشق گمنام نوشت:
خــــــــدایا . . .
دلم میخواهد شبیه بی کس ترین ادمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند...
از عظمت مهربانیت در حیرتم...
چگونه به من محبت میکنی
درحالی که درسرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است...
خـــــــــدایا . . .
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری