"تو" ڪہ از ڪوچہ ے
غمگین دلم میگذرے !
"تو" ڪہ از راز دلم با خبرے !
"تو" چرا رسم وفایت گم شد؟!
برق چشمان سیاهت گم شد؟!
با " توأم " اے مہِ مہتابِ شبان...
با " تو " اے زلف پریشان جہان...
بی "تو" صد خاطره ام گریان است...
بی "تو" اشڪم شاعر باران است...
بی "تو" دیگر نفسم بند آمد!
بی "تو" جوے "دل" من
خشڪیده ست
با "تو" از قصہ عشقم گفتم و "تو" در اوج سڪوت؛
با نگاهی پر تردید و خمود ؛
گفتی از: " عشق حذر ڪن " نفسم بند آمد
عاشق گمنام نوشت:
یادتان باشد هیچ وقت در زندگی خود
نقش نیش های مار ” ماروپله” را بازی نکنید
شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد
همان کسی که به شما اعتماد کرده بود
- ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۸