امشب
شعری نخواهم نوشت
شمع را
برای تولدم روشن میکنم
و پرهایم را طواف میدهم
بر گرد آتشی که تــــو در جانم روشن کرده یی
تکه خاکستر کوچک کافی است
تا پر سوخته حرمت پیدا کند.
جشن تولدم هست
و من
هر بار به دنیا می آیم و خاکستر می شوم
تا راز حضورم را بدانم.
ققنوسم من امشب!
عاشق گمنام نوشت:
چه لطیف است حس آغازی دوباره
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…
و چه اندازه عجیب است
روز ابتدای بودن!و چه اندازه شیرین است امروز…
روز میلاد…
روز من!
روزی که من آغاز شدم!
شعری نخواهم نوشت
شمع را
برای تولدم روشن میکنم
و پرهایم را طواف میدهم
بر گرد آتشی که تــــو در جانم روشن کرده یی
تکه خاکستر کوچک کافی است
تا پر سوخته حرمت پیدا کند.
جشن تولدم هست
و من
هر بار به دنیا می آیم و خاکستر می شوم
تا راز حضورم را بدانم.
ققنوسم من امشب!
عاشق گمنام نوشت:
چه لطیف است حس آغازی دوباره
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…
و چه اندازه عجیب است
روز ابتدای بودن!و چه اندازه شیرین است امروز…
روز میلاد…
روز من!
روزی که من آغاز شدم!
- ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۱