در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار
جهنم‌اند
عاشق گمنام نوشت:
دوست داشتن را ,
در چشمے بجوے ,
کہ حتے وقتے بستہ است!
رویاے تو را ببیند...!!
کار مـن از جمٖله‌ی عالـم
همیـن عشقست و بـس
عـالـمی دارم کـه در
عـالـم نـدارد هیچکـس
عاشق گمنام نوشت:
آرزو سرابیستـــــ ڪہ اگر نابـــــود شـــــود..
همہ از تـــــشنگۍ میمیـــــرند
چقدر سخته دلت کوه درد باشه ...
و همه به آرامش ظاهرت حسودی کنن!
و ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻠـــــــــــــــــﺦِ ...
ﺑـــﻪ ﻫﻤـــــﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺪﯼ !!!
ﻭﻟـــــــــــــــﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﯾﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﯼ ﮔﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﺕ ﺑﺨﻮﺍﯼ ...
ﻫیچ کس پیشت نباشه...
من یاد گرفته ام...
وقتی بغض می کنم...
وقتی اشک می ریزم...
منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم...
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم...
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم...
من یاد گرفته ام...
که اگر زمین می خورم...
خودم برخیــــــــــزم...
من یاد گرفته ام
راهی را بسازم به صداقت...
من یاد گرفته ام...
که همه رهگذرنــــــــد...
همـــــــــــه...
عاشق گمنام نوشت:
درِ خانه‌اَت به دریا باز می‌شد
و دریا
خانه‌ی من بود.
یکبار به آب زدی وُ
عمری‌ست پیِ تو می‌گردم!!!
قصه ام را همه خواندند
چگونه است که او
خاطرات من انگشت نما
یادش نیست؟؟؟؟
عاشق گمنام نوشت:
انقدر نمیگویی از ...؟
حس هایت که ...؟
به چشمانت پناه میـبرم ....
و هربار که پلک میزنی ...؟
دنیایم فرو میریزد .....!!!
عین حقیقتـــه:
هر کسی هرچه که غم داشت
سرم خالی کرد
ظاهرا در وسط کوفه
فقط من چاهم!!!!!!!!!!!!!!!!
عاشق گمنام نوشت:
خواب از سرِ شهر پرانده است
مردی که تنهایی خود را هر شب
در خیابان‌های شهر
سوت می‌زند!
چه کسی ﮔﻔﺘﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ ؟ ! !
ﻣﻦ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻡ . . .
ﺯﻣﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺍﻟﮑل است . . .
ﺛﺎﻧﯿه ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻣﯿﺴﻮﺯاند و
ﻣﯿﺮود در ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺕ . . .
ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ . . .
ﭼﺸمهایت را ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯽ و ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ . . .
ﻋﻤﺮﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ . . .
ﻭ ﺗﻮ ﻣاندی و
ﺧﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ! ! !
عاشق گمنام نوشت:
مترسک را دار زدند به جرم دوستی با پرنده..
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد!!!
"زنی" که
زیر لب
غرغر می کند
بد و بیراه
به گرمای تابستان
می گوید
دیوانه نیست
دلش تنگ آغوش
"مردانه"ای شده ...
عاشق گمنام نوشت:
دردهاىِ یکـ زن
خیلى بیشتر از آنیست
که بر زبان مى آورد ...
تــــــنــــــهـایـی بــــعد از تـــــو
تـــــــنـهـایـــی قـبــــل از تـــــو
نـیـــستــــ...
عاشق گمنام نوشت:
زنده باد تنهایی
که هیچوقت تنهام نمیذاره
اهورای بوسه ات
آتش دوزخ بود
در فصل بهار
عاشق گمنام نوشت:
رفیقند با من
شب
و
انتظار
این داغ کشیده ام یکبار
بس است
بیش از این روا مدار
عاشق گمنام نوشت:
آرزوی محالم شدی
من این محال را
به گور میبرم
