- ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۱۰
قلمت را بردار
بنویس از همه خوبیها، زندگی ، عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال
از تمنا بنویس
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار،روی کاغذ بنویس :
زندگـی با همه تلخی ها شیریــن است ...
عاشق گمنام نوشت:
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
یِهْ رُوز خَستِهْ نِشَستِهْ بُود تَهِ مَغازِهْ وُ سیگـار میکِشیدْ وُ چِرتْ وُ پِرتْ میگُفتْ وُ میخِندید ...
پُرسیدَمـ : + چِتِه اِمروز ؟!
گُفتْـ : - اِمروز ؟!
گُفتَمـ : + آرِه ، پَس کِی ؟!
گُفت : - صُحبَتِه اِمروزْ وُ دیروز ...
گُفتَمـ : + پَ چی ؟!
گُفتْ : - بَچِه کِ بُودَمـ ، بابامْـ یِه بادکُنَکـ بَرـام خَرید ... گِرِفتِه بُودَمـ دَستَمـ وُ خُوشحـال میدُوییدَمـ...
کهِ یِهُو اَز دَستَمـ وِل شُد ...
اُون مُوقِع هآ سیگارـی نَبودَمـ ، جیغْ وُ دـاد وُ گِریِه ... میکُوبیدَمـ خُودَمو زَمینـ ...
فَرداش واسَمـ یِکی دیگِه خَریدَنْـ ... بازَمـ باهاش خُوشحالْ شُدَمـ ...
وَلی میدونی...
سِـنـِّت کِه میرِه بالا میفَهمـی ...
هَمیشِه تُو زِندِگی یِهْ چـی هَست کِه وَقتـی میرِهْ ...
اگِه خُودِشَمـ هَمونـ شِکلی وُ هَموُنـ جُوریمـْ کِه بُودِهـ برگردهـ ،
دیگه واسـَت اوُنـ نمیشه...
عاشق گمنام نوشت:
בیـــگرهیـــچڪس او نمیـــشوב..
حتـــے خــــوבش..