- ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺲ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﮑﻦ
ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ، ﺻﺒﺮ کن ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺞ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﺨﻮﺍند
تا تو را ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺑﺪﻧﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺘﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﯼ
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﺒﻼ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﮐﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺳﻮﯾﯽ ﺁﻣﺪﻩ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﺶ ﺑﻮﺩﯼ
ﻭ ﺟﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ
با خودت پیمان ببند
اونقدر قوی بشی که هیچ چیز و هیچ چیز و هیچ چیز آرامش ذهنیتو به هم نریزه.
با خودت پیمان ببند
در هر گفتگویی کلامی از سلامتی ، شادی و ثروت به زبون بیاری.
با خودت پیمان ببند...
همیشه توانایی های دوستاتو به اونا یادآور بشی
(حس خوب مفید بودن رو تو دوستات به وجود بیاری.)
با خودت پیمان ببند
نیمه روشن هر چیزی رو ببینی، اون وقت تاریکی کنار میره و رویاهات تحقق پیدا می کنه.
با خودت پیمان ببند
به بهترین فکر کنی، برای بهترین کار کنی و فقط بهترین ها رو بخوای.
با خودت پیمان ببند
مشتاق موفقیت دیگران باشی، جوری که انگار موفقیت خودته .
با خودت پیمان ببند
اشتباهات گذشته رو فراموش کنی و به سمت دستاوردهای بزرگ تر در آینده حرکت کنی.
با خودت پیمان ببند
به تمام موجودات زنده با لبخند نگاه کنی.
با خودت پیمان ببند
اونقدر برای رشد و تعالی خودت زمان صرف کنی، تا دیگه زمانی برای انتقاد کردن از دیگران نداشته باشی.
با خودت پیمان ببند
برای ناراحتی صبور، برای ترس قوی و در برابر خشم متین باشی.
با خودت پیمان ببند
که بهترین باشی
عاشق باشی
آزاد باشی
خودت باشی...
چشم هایت با نگاهم بندبازی می کند
چشمکت با آبروی خلق بازی می کند
خط به خط خاطراتت را خیالت خط به خط
با چه وسواسی برایم باز سازی می کند
بوسه هایت هر کسی را می برد تا آسمان
تا ببینم کی لبت بنده نوازی می کند
دست من محتاج دستان تو و دستان تو
از نیازش ادعای بی نیازی می کند
خنده هایت یک شبه قلب مرا تسخیر کرد
خندهایت مثل نادر ترک تازی می کند
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که... ( پایان نگرفت )
دلـم ، دریا به دریا ، از تماشای تو می گیرد
دلم دریاست امـا از تماشای تو می گیرد
جهـان زیباست ... اما مثل مردابی که با مهتاب
جهـان رنگ تماشا از تماشای تو می گیرد
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهم خـود را از تماشای تو می گیرد
مگـو سیاره ها بیهوده بر گـرد تو می گردند
که این تکـرار ، معنا از تماشای تو می گیرد
تــو تنها با تماشای خود از آئینه خشـنودی
دل ِ آئـینه تنها از تماشای تو می گیرد