- ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۸
همیشه گفت اند دعا در حق دیگری زود تر مستجاب می شود ...
حتی خدا هم این همدلی را دوست دارد....
گاهی بی هیچ دلیلی خوشحال هستید و حالِ خوبی دارید...
یقین بدانید کسی برایتان دعا کرده است...
عاشق گمنام نوشت:
خــــــــدایا . . .
دلم میخواهد شبیه بی کس ترین ادمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند...
از عظمت مهربانیت در حیرتم...
چگونه به من محبت میکنی
درحالی که درسرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است...
خـــــــــدایا . . .
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
عـشــق...
همیشـہ ازاولش "عشـق" اسـت...
ولے یڪ روز چشـم ڪہ باز میڪنے...
میبـینے "عشق" دیگـر "عشق" نیسـت...
میبــینے نـہ میتوانے "بروے"...
نـہ... "بمـانے...
آنجاست ڪہ دیگر "عشـق"
"درد" اسـت...
وتـو غمگینے از "دردے" ڪه
اینـقدر وفـادار اســت...
عاشق گمنام نوشت:
غَـمَـت
رآ بــہ مــن بــده
دلَـت
رآ بـہ هــر ڪـہ مےخــوآهے
رفــآقــت ...
تــآوان سنگیــنے دآرد....
هر وقت باران میبارد...
دلم یک پنجره ی باز میخواهد ...
یک فنجان چای داغ...
یک دوست که بشود دست انداخت دور شانه اش و با او رقص قطره ها را تماشا کرد ...
حرف زد... و عطر خاک باران خورده بپیچد توی اتاق...
اکنون باران می بارد...
پنجره ها بازند... من نشسته ام یک گوشه ی خانه...
فنجان چای کنارم...
تنها...
و صدای بازیگوشی قطره ها مدام توی سرم می پیچد...
عاشق گمنام نوشت:
سهم من که نیستی
سهم قصه های من بمان...
سهم فکر من
عاشقانه های من
سهم خواب دستهای من بمان...
از کنار من که رفته ای
از خیال من مرو...
اما گاهی برگــــــرد
در میـــان این سطـــرها قدم بزن
و از هـــــر واژه من
شعـــــری ناب بســــاز
هنوز در خاطرم
همان همیشه ای
که ترنم ِ عاشقانه ات
طنین ِ بغض ِ فرو خورده ی
من است ...℘!
هنوز هم
گم می شوم
در هر خیالی که
“تو” در آن پیدا می شوی
از داشته ها “تو” را دارم
و
از نداشته ها “تو” را
هنوز
ماه من تویی
عاشق گمنام نوشت:
شعرے آمده روے ِ برگ ها
بالاے ِ پلہ ے چوبے
بر پاشویہ ے حوض
از حیاط ِ کوچڪ خانہ ے ما
تا پشت ِ پنجره ے بستہ
جابہ جا مے شود ،
درست ْ مثل ِ شاپرڪے
ڪہ همیشہ از گرفتڹ ِ آڹ عاجزم !
جـــایــی بـایـــد باشــد
غــیــر از ایــــن
کـــنــج تـــنــهـــایـــی !!
تــــا آدمــــ گــــاهـــی آنــــجـــا
جــــان بــــدهــــــد !
مــثــــلا “آغـــــوش” تــــو
عاشق گمنام نوشت:
اینکه
شمعدانی را
*جانم* صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه
فکر می کنم که گلها را
تو به دنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن!
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من